ماهی‌بالی

ماهی‌بالی

بزرگترین شهوت بازیگر تئاتر تجربه کردن است پس نقاشی می کشد عکس میگیرد مجسمه می سازد ساز می زند....
ماهی‌بالی

ماهی‌بالی

بزرگترین شهوت بازیگر تئاتر تجربه کردن است پس نقاشی می کشد عکس میگیرد مجسمه می سازد ساز می زند....

اورینب اورینب تو رو خدا تو یه چیزی بگو

روز خرمشهر، روز ایستادگی و ازجان گذشتن

نیروهای مسلح ایران سوم خرداد از سال هجری خورشیدی1361 (24 مه 1982)، و 20 ماه پس از تعرض نظامی عراق، با از جان گذشتگی و فداکاری تحسین آمیز و تاریخساز خود خرمشهر را از نیروهای متجاوز پس گرفتند و مسیر جنگ را تغییر دادند. در این پیروزی - که برای برخی که تاریخ پر عظمت ایران را نخوانده اند غیر منتظره بود - تلفات سنگینی به عراقی ها وارد آمد و بیش از 30 هزار عراقی به اسارت گرفته شدند. آزادکردن خرمشهر که رویدادی بزرگ و چشمگیر در تاریخ طولانی وطن ماست، «روز ایستادگی و ازجان گذشتگی (مقاومت و ایثار)» نام گرفته است.  

 

((اورینب اورینب تو رو خدا تو یه چیزی بگو )) نام نمایشنامه ای از ابراهیم پشتکوهی است که قرار بود سال گذشته به مناسبت یاد و خاطره همین روز به اجرای عمومی گذاشته شودکه نشد که بشود. 

نکته قابل توجه ایده تازه ابراهیم است .اگر جنگ در بندرعباس آغاز شده بود و ارتش عراق به این شهر یا شهری دیگر حمله کرده بودند چه عکس العملی از خود نشان می دادیم . تصور کنید همین امروز بدون این که انتظارش را داشته باشید از سوی یک ارتش تا دندان مسلح به شهر شما حمله شود. چه عکس العملی از خود نشان می دهید.

 

با ارسال نظرات خود در تکمیل یک نمایشنامه مشارکت کنید.

نظرات 27 + ارسال نظر
موروک گلمپا 3 خرداد 1388 ساعت 09:33 ق.ظ http://morook.Blogfa.Com

ماشین روشن اکنم ارم دوبی

ماشینت رو دیریا هم اریت آفران

[ بدون نام ] 3 خرداد 1388 ساعت 03:16 ب.ظ

من می رم بل اونا می شم تا کشته نشم

اون وقت شاید من رو بکشی

روح اله بلوچی 3 خرداد 1388 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.parparook.blogsky.com

سلام...
شرایط فعلی دولت و مردم ما کاملا فرق داره با شرایط اون زمان و معلوم نیست اگه اون زمان هم عمر دولت ما 30 ساله بود مردم همینقدر پایداری میکردن یا نه...حالا بگذریم که ریاکاری و چاپلوسی از اجزای تشکیل دهنده خون مردم ما شده توی شرایط فعلی...اگه اون زمان مردم به خاطر عشق به سرزمین و خلوص دل می رفتن برای دفاع...الان امکان داره خیلیا با پیش زمینه استفاده از مزایای جبهه و جنگ...از قبیل سهمیه های مختلفی که برای ازادگان..شهدا مفقودین..و غیره قائل میشن برن به جبهه......خلاص اینکه کلی فرق هست.
البته این جواب سوال شما نیست...و فقط من حرافی کردم.
ای کاش هیچ زمانی هیچ حس قدرت طلبی باعث نشه که جنگی در بگیره و همه مرزها رو بردارن ...و هیچ کس نتونه بگه من رفتم خارج از کشور .. چون اون زمان دیگه مرزی و جود نداره و یه کشور واحد هستش..
یعنی اون روز میرسه
رفتن به جنگ شهامت و شجاعتی می خواهد غیر قابل وصف

روح اله بلوچی 3 خرداد 1388 ساعت 04:25 ب.ظ

بازم سلام

راستی یه چیزی یادم رفت.....رو من اصلا برای دفاع و جنگ از این جور چیزا حساب نکن...من کاملا صلح طلبم.

بزرگترین قهرمانان تاریخ برای صلح جنگیده اند

راستگو 3 خرداد 1388 ساعت 05:06 ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
ما یک موتور جست و جوگر ایجاد کرده ایم که فقط سایت های به زبان فارسی در آن ثبت خواهد شد.
اگر شما مایل به ثبت وبلاگ یا وب سایت خود در موتور جست و جو هستید ابتدا باید یک لینک در وبلاگ یا وب سایت خود به آدرس http://www.rastgo.com با عنوان "راستگو" بدهید و بعد در لینک زیر در خواست می دهید تا وبلاگ یا وب سایت شما در موتور جست و جو ثبت شود.
http://www.rastgo.com/submit-script/

اگر پیشنهادی و یا انتقادی دارید خوشحال خواهیم شد از طریق لینک زیر برایمان ارسال کنید:
http://forum.rastgo.com/topic-t741.html

با تشکر و احترام

من 3 خرداد 1388 ساعت 05:49 ب.ظ http://mymadhouse.blogsky.com

همه مون میمیریم
همین چند شب پیش ها خوابشو دیدم
ارتش تا دندون مسلح هم نبود
قیامت بود
همه جا رو آب گرفته بود
قیامت آبکی ای انتظار همه مون رو میکشید
دنیا رو آب گرفت و همه مون به طرز فجیعی مردیم
تا فرق سر هم که مسلح باشی، همچین موقعی باید دستاتو بذاری رو سرت، زانو بزنی با تمام وجود تسلیم شی و داد بزنی: خدایا غلط کردم
.............
و جنگ چه واژه ی ترسناکیه
حتی فکر کردن بهش
یه جور مرگ انتخابی
خودکشی دسته جمعی
پله پله تا ملاقات خدا! به شکل بسیار زورکی!
زشت ترین جبر تاریخ
بچه گانه ترین شیوه ی تلاش برای رسیدن به قدرت
لعنتی همه رو باهم می بره
خیلی قبلترها خیلی بهش فکر کرده بودم
و کلی راه به ذهنم رسیده بود برای فرار
و نه رویارویی و جنگیدن با دشمن
خیلی دل و جرات میخواد. که من ندارم.
آخرش نفهمیدم عموم کله ش خراب بود یا زیادی نترس بود یا آرمان گرا؟ یا جوگیر؟ یا فهمیده؟ یا چی؟؟؟
که هنوز پشت لبش سبز نشده بود با همکلاسیهای دبیرستانش یه روز بی خبر گذاشت رفت جبهه. ده روز بعد از تولد من آخرین نامه ش اومد که "قدم نورسیده مبارک آقا داداش.." و دو روز قبلش شهید شده بود. و خبر آورده بودند: "بیایید جنازه ی تان را تحویل بگیرید."
شهید شد که رودرروی خدا وایسه چشم تو چشم خدا سینه سپر کنه شهادت بده به مرگ با عزتش..
بیاین یارکشی
جنگ که بشه
کی میمونه؟
کی میره؟
جوزده و احساساتی حرف نزنیم. سفسطه هم نکنیم. با کلمات هم بازی نکنیم. راست و حسینی کلاهمون رو قاضی کنیم بگیم اگه همین فردا صبح که از خواب بیدار شدیم شهرمون رو ارتش تا دندون مسلح گرفته بودند و راه فراری هم بود، چند نفرمون حاضر بودیم بمونیم؟ و چند نفرمون فرار رو به قرار ترجیح میدادیم؟
کی حاضره در ازای زنده موندن خانواده ش و دوستاش جون خودشو بده؟ تو مقیاس بزرگترش در ازای بقای کشورش کی حاضره خودشو فنا کنه؟
چقد ازخودگذشتگی میخواد؟ چقد کله شقی میخواد؟
که بزنی به سیم آخر و همه ی داشته هات رو بذاری کنار
ترسناکه
بهش فکر کن

مریم 3 خرداد 1388 ساعت 08:02 ب.ظ http://titanic.blogsky.com


¤**¤**¤سلام¤**¤**¤

¤**¤**¤**¤**¤من آپم¤**¤**¤**¤**¤

¤**¤**¤**¤**¤¤**¤**¤یه سر بزن¤**¤**¤**¤**¤¤**¤**

¤**¤***¤*بای¤**¤****¤*===================###================

بنیامین 4 خرداد 1388 ساعت 08:37 ق.ظ http://avishanekoohi.blogsky.com

با عکس و شعر به روزم
موفق باشین

پیرمرد دیریا 4 خرداد 1388 ساعت 10:32 ق.ظ http://hormozpic.blogfa.com

عضو گروه ۱۰۰در۱۰۰ حامیان موسوی شوید...

شرمنده عزیز

گوج گنو 4 خرداد 1388 ساعت 10:39 ق.ظ http://www.goojegeno.blogsky.com

در نگاه کودکان و زنان رازیست که مردان بخاطر آن زندگی می کنند و قهرمانان به خاطر آن می میرند

این کار علی رضایی الف شریف مرا به یاد 15 سال پیش انداخت

[ بدون نام ] 4 خرداد 1388 ساعت 04:12 ب.ظ

اعلام فهرست ۱۵ چهره پر نفوذ هرمزگان در عرصه سیاست فرهنگ هنر و اقتصاد به انتخاب سی سی یو سینما

[ بدون نام ] 4 خرداد 1388 ساعت 11:16 ب.ظ http://www.laily.blogsky.com

یه مشت بنگی تو ارِی بجنگی؟

۱- البته تاریخ به ما نشان داده نگی ها که هیچ گردی ها هم برای دفاع از مملکت خود جنگیده اند.
2- من به سهم خودم این توهین و تهمت شما را می بخشم امیدوارم دیگران هم همین کار را بکنند آخر حیف است آدمی خوبی مثل شما البته به قول خودتان خنثی به بهشت نرود و به خاطر یه تهمت کوچولو راهی جهنم شود.

جرون 4 خرداد 1388 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.joroon.blogfa.com


چقد سخته بریم خون بریزیم. میدونین تازه خون من هم ریخته بشه آبروم میره! خونم قاطی داره؛ گرد داره، رشوه، ریا، ربا، خیانت تازه بوی دروغ هم میده. سوالی نیس؟ نقطه تمام

کشکنگ 5 خرداد 1388 ساعت 10:37 ق.ظ http://keshkang.blogsky.com

احساس و بزار کنار و منطقی باش .همه ما کشته میشیم.
می میریم می فهمی. من از اینجا میرم هرکی دوست داره
میتونه بمونه برای صلح صلحی که توش زن و بچه و...اه مادرم مادر من از بوی خون بدش میاد اونم با خودم می برم.
توکه دوست داری بمونی وبجنگی میخوای مادرت و از دست بدی بخا طر خاک یا خاکت و بخاطر مادرت...ها چرا سا کتی

البته من که هنوز نگفتم چیکار می کنم

سهمار 5 خرداد 1388 ساعت 11:06 ق.ظ

بذار بیشتر فکر کنم

زود باش رسیدن به کوچه پشتی

papa 6 خرداد 1388 ساعت 12:35 ب.ظ http://poom.blogfa.com

داره بوی خون میاد....دوست دارم ....مردن....فرقی نمیکنه...با کی با چی...دوست دارم بوی خون رو ...ه _ ه ...ترس...ترس ..واقعیت...بدو بریم جنگ ....بوی خون....جنگ واسه چی...خاک چیه...وطن چیه...صلح چیه...مردن...داره بوی خون میاد...هیچ طرف .. همه ی ما میمیریم...باز بوی خون میاد....هر کاری کنیم بوی خون میاد....پس بریم...به سمت ....

امامدادی 6 خرداد 1388 ساعت 01:23 ب.ظ http://www.rahbaremamdadi.blogfa.com

سلام

ایاعکسهای بخش خلاقه خلاق ونواوربودن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یک عدد محسن 7 خرداد 1388 ساعت 02:56 ب.ظ http://blog.karenjak.com

سلام محمد جان
قکر کنم اگه اندازه فونت ها روئ به اندازه پیش فرض قرار میدادی بهتر باشه....

اپی 7 خرداد 1388 ساعت 09:05 ب.ظ http://Api-Nowrozi.blogsky.com

1- ایران تا زمان رضا شاه ارتش نداشت.نیرو های نظامی را مردم عادی تشکیل می دادند.این خیلی جالب است که کشوری به جز گارد شاهنشاهی اش هیچ نیروی نظامی نداشته باشد.
شاید حکایت ناصر الدین شاه و سخنان میخکوب کننده اش را در انگلستان شنیده باشید.
جنگ ایران و عراق که شروع شد.مردم عادی باز هم خودی نشان دادند.جالب اینجاست که ارتش عراق بعد از ارتش نازی آلمان منظم ترین ارتش جهان بود.که بعد از جنگ با ایران آنقدر شکننده شده بودند که برای جبران آبروی خود به کویت حمله کردند و با این کار تیر خلاص را بر جسم نیمه جان خود زدند.
2- اما حال اگر جنگ در بندرعباس اتفاق می افتاد چه می شد؟ مثل جنگ در هر کجای جهان عده ای آواره ، عده ای کشته و ...
ذات جنگ بد است... این همان چیزی ست که دوستان ما را صلح طلب می کند.اما واقعیت چیز دیگری ست.
شعار جنگ این است : بکش تا کشته نشوی....
3- داستان طاعون کامو را به یاد آوریم.آن ها که با طاعون می جنگیدند.یک هدف داشتند اما جهان بینی هایشان متفاوت بود.
4- جنگ یک حادثه غیر قابل پیش بینی ست مثل سیل و یا زلزله؛ مردم در برابر زلزله بم چه کردند؟ مردم بم را یاری کردند.یا حضور به هم رسانیدند یا از راه دور با کمک ها نقدی و غیر نقدی تلاش خود را کردند درست مانند دوران جنگ.
5- اما من... از آن جایی که انسان در برابر انسان مسئول است.من مبارزه می کردم تا اینکه بمیرم.آن هم به روش خودم.
یک دوربین سبک ویدیویی، یک دوربین عکاسی، مقداری کاغذ و... را بر می داشتم و برای ثبت لحظه های پایمردی ، تاریخ را یاری می دادم.
6- آهو سلندر، طلحک و دیگران نوشته بهرام بیضایی هم نوع دیگری از مبارزه را معرفی می کند که بد نیست دوستانی که نخوانده اند.آن را بخوانند.

سپاس

[ بدون نام ] 8 خرداد 1388 ساعت 02:45 ق.ظ

سلام به روزم (لاتیدان)

جرون 9 خرداد 1388 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.joroon.blogfa.com


با یک داستانک نو شدم

من 9 خرداد 1388 ساعت 07:26 ب.ظ

دوست عزیز منظور از تفاهم، جا افتادن این کلمه در مفهوم و فرهنگ عام بود. نه و معنای دقیق لغوی آن :)

به باور من بیشتر مشکلات جامعه ما از همین جا آب می خورد که هر کس از هر واژه برداشت شخصی خودش را دارد و توقع دارد دیگران هم مثل او فکر کنند.

گربه ایتالیایی 9 خرداد 1388 ساعت 08:28 ب.ظ http://69i.blogsky.com/

دوره ی جدید بدون فعالیت

گربه ایتا لیایی 9 خرداد 1388 ساعت 08:52 ب.ظ http://69i.blogsky.com/

دوره جدید بدون فعالیت

نفهمیدم یعنی چه پسر تو که می دونی من متولد سال گاوم پس مثل آدم توضیح بده ببینم چی می گی

من 10 خرداد 1388 ساعت 03:06 ب.ظ

من هنوز حرفم همونه که بود
تفاهمی که تو پست قبلیم به کار بردم به معنی مفاهمه و به نقطه ی اشتراک رسیدن راجع به خیلی چیزا مثل سیاست و شیوه ی زندگیه.
به ریشه ی عربیش هم کاری ندارم.
این دیکشنری شخصی منه و ربطی به هیچ لغت نامه ای نداره
از نظر شخصی من رفتاری که در نتیجه ی تفاهم و داشتن نقاط مشترک در افراد بوجود میاد میتونه خیلی فداکارانه تر در نتیجه ی توانایی تحمل تفاوتهای همدیگه هم بوجود بیاد.
کشف کردن آدمهای سخت و متفاوت خیلی لذت بخش تر از کنار اومدن با آدمهاییه که شبیه تواند.
هیچ توقعی هم ندارم که دیگران مثل من فکر کنند.
من نه با صدا سر و کار دارم نه سیما
با رادیو میونه ای ندارم. سالهاست تلویزیون نمیبینم. چون تحمل اینو ندارم که چار نفر بشینن با این کلی گوییها که هیچ وقت افاقه نکرده و نمیکنه، شعور من مخاطب رو به بازی بگیرند.
دوست عزیز
به همین اندازه که حق با شماست، حق با من هم هست :)

جالبه که تو برای ترجمه کردن واژه تفاهم همش از کلمه های عربی مثل تحمل و اشتراک استفاده می کنی بعد می گی با عربی کاری نداری

نه تو رو خدا دوست داری مثلا بهشب به تو جای من بگه دمپایی دستشویی بعد هم بگه تو دیکشنری شخصی من می شود دمپایی دستشویی و دوست دارم اینجوری فکر کنم
ببین من عزیز احتمالا تو زیاد من رو نمی شناسی از همین هم خونت بهشب بپرس من چند سالمه تا بهت توضیح بده





پی نوشت: این دو تا من پاراگراف دومی یعنی من نه تو

من 10 خرداد 1388 ساعت 05:21 ب.ظ

به ریشه یابی عربی کلمه ی تفاهم کاری ندارم که سریع سواد عربیتون رو به رخ کشیدین جناب محمد سایبانی :)
وگرنه هرجور که دلم بخواد از کلماتی که توی دهنم میچرخه استفاده میکنم.
اتفاقا اینی که شما فرمودین قبلترها توسط یه نویسنده ی خارجی بسیار باذوق کشف شده بود. که متاسفانه الان هرچی فکر میکنم اسمش خاطرم نیست.
داستان راجع به پیرمرد تنهایی بود که از زندگی یکنواخت خودش خسته شده و دچار روزمرگی شده. و تصمیم میگیره برای تنوع هم که شده یه هیجانی به زندگیش بده. میاد و اسم تمام وسایل خونه شو عوض میکنه. از اون روز به بعد به میز میگفته کمد. به ساعت میگفته گلدون. به چمدونش میگفته لیوان و به همین شکل اسم تمام اشیائی رو که در طول روز باهاشون سر و کار داشته عوض میکنه. تا اینکه کم کم یادش میره اسم واقعی اونها چی بوده. اینقدر تنهایی درگیرش میکنه که اسم خودش هم یادش میره.
بچسب به اصل موضوع جناب سایبانی. ول کن این حواشی رو. من از تفاهم و اختلاف عقیده م با بهشب نوشتم و شما گیر دادی به ریشه ی عربی تفاهم. من از دید کلیم نسبت به واژه ی تفاهم گفتم و شما سریع زدی جاده خاکی و منو متهم میکنی به یکسو نگری.
بعضی وقتها کاری میکنین که آدم وقتی میاد وبلاگتون رو میخونه خلاقیت و هوش و کلماتشو بذاره پشت در و خالی خالی بیاد تو. مبادا چیزی از دهنش دربیاد که به مذاق جناب خوش نیاد و معمولا هم با توجه به سن شناسنامه ایتون باید کلی مدارا کرد و دست آخر هم با یه معذرت خواهی به عنوان یه دختری که خیلی کوچیکتره ازتون، فلنگ رو بست.
معذرت میخوام که اخلاقم به این کارها نمیخوره
از همون اولش هم دوست نداشتم کلماتم رو جا بذارم پشت در و عین همه ی بازدیدکننده های معمولی معمولی معمولی فقط بنویسم: "ممنون. زیبا بود. خوشحال میشم به وبلاگ من هم سری بزنید. به روزم"

فهیم 1 مرداد 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://http://kemanzil.blogsky.com/

البته که باعث شد بجنگیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد