ماهی‌بالی

ماهی‌بالی

بزرگترین شهوت بازیگر تئاتر تجربه کردن است پس نقاشی می کشد عکس میگیرد مجسمه می سازد ساز می زند....
ماهی‌بالی

ماهی‌بالی

بزرگترین شهوت بازیگر تئاتر تجربه کردن است پس نقاشی می کشد عکس میگیرد مجسمه می سازد ساز می زند....

قوطی کبریت درون وجود آدمی


هــــــــــــــــر یک از ما با یک قوطی کبـریت در وجودمان متولد می شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت ها را روشن کنیم، برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی می آید که دوستش داریم، شمع می تواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت ها را مشتعل کند. برای لحظه ای از فشار احساسات گیج می شویم و گرمای مطبوعی وجودمان را در بر می گیرد که با مرور زمان فروکش می کند، تا انفجار تازه ای جایگزین آن شود. هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه می دارد و از آنجا که یکی از عوامل آتش زا همان سوختی است که به بدنمان می رسد، انفجار تنها هنگامی ایجاد می شود که سوخت موجود باشد. خلاصه ی کلام، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع درنیابد که چه چیزی آتش درون را شعله ور می کند، قوطی کبریت وجودش نم بر می دارد و هیچ یک از چوب کبریت هایش هیچ وقت روشن نمی شود.

اگر چنین شود، روح از جسم می گریزد و در میان تیره ترین سیاهی ها سرگردان می شود. بیهوده می کوشد برای سیر کردن خود غذایی بیاید، غافل از این که تنها، جسمی که سرد و بی دفاع بر جا گذاشته قادر بوده غذا تهیه کند. همین وبس.

به همین دلیل باید از افرادی که نفسی سرد و افسرده دارند، پرهیز کنیم. حتی حضورشان هم می تواند شعله ورترین آتش ها را خاموش سازد. بعدش هم معلوم است چه می شود. با فاصله گرفتن از این جور آدم ها،آسان تر می توانیم آتش درون جانمان را از فرو مردن محافظت کنیم.

راه های زیادی برای خشک کردن یک قوطی کبریت نم کشیده وجود دارد. اما باید اول ایمان بیاوریم که راه علاجی هست.

فقط باید مواظب باشی کبریت ها را یکی یکی روشن کنی. اگر یک احساس قدرتمند همه را به یکباره شعله ور سازد، نوری چنان خیره کننده تولید می کند که چه بسا روشنایی اش در ماورای دید طبیعی ما قرار گیرد. آن وقت دالانی نورانی در برابر چشمانمان پدیدار می شود، گذرگاهی را که از لحظه ی تولد به فراموشی سپرده بودیم نشانمان می دهد و به سر منزل مقصود نزد ملکوت اعلی فرامان می خواند. روح آدمی همیشه در آرزوی بازگشت به سر منزل خویش است. ترک کالبد خاکی ... !


پی نوشت : بخشی از رمان مثل آب برای شکلات / نویسنده : لورا اسکوئیول / مترجم : مریم بیات

عکس : سارا توکلی بازیگر نقش ماما النا در تمرین نمایش مثل آب برای شکلات


نظرات 5 + ارسال نظر
بهشب 18 تیر 1391 ساعت 02:12 ب.ظ http://behshab.blogsky.com/

فوق العاده بود محمد

دست نویسندش درد نکنه

مانالی 19 تیر 1391 ساعت 12:03 ق.ظ http://daarchin.blogsky.com/

یه مونولوگ خیلی جون دار و قویه به نظر من.
این قسمت از کتاب رو واقعن دوست داشتم،به شدت تکونم داد.

منا 19 تیر 1391 ساعت 11:21 ب.ظ http://radiomona.blogsky.com

21 تیرماه روز بدون پلاستیک

آمین

اعلان نشست ماه انجمن نمایش 21 تیر 1391 ساعت 07:39 ب.ظ

http://www.8pic.ir/images/i43zra90rn3y1krl523.jpg

سلام
نمیدونم چرا یهو دلم گرفت اونجایی که نوشته از افسرده ها دوری کنیم واز اطرافمون حذفشون کنیم...
با باقی متن موافقم. فقط این تیکه غم انگیز بود.من از نزدیک با اینجور افراد برخوردداشتم .کسانی که با نگاهشون فریاد التماس روتوتاروپودتن آدم جامیکنند.البنه اگه یک آدم روبروشون قرار بگیره واگه ماباتمام ادعایی که داریم آدم باشیم...
فقط کمک میخواند تا ازاین منجلاب بیرون بیانداونا خوب شدنی هستندوحق زندگی دارند...
(ببخشید متنم رو با زبان عامیانه نوشتم).زنده باشیدوهمیشه سربلند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد