ماهی‌بالی

ماهی‌بالی

بزرگترین شهوت بازیگر تئاتر تجربه کردن است پس نقاشی می کشد عکس میگیرد مجسمه می سازد ساز می زند....
ماهی‌بالی

ماهی‌بالی

بزرگترین شهوت بازیگر تئاتر تجربه کردن است پس نقاشی می کشد عکس میگیرد مجسمه می سازد ساز می زند....

بدجور دلم می خواهد با حمید سوریان کشتی بگیرم

یاداشتی از جواد انصاری به مناسبت راه اندازی سایت تئاتر هرمزگان


بدجور دلم می خواهد با حمید سوریان کشتی بگیرم

 

دوست عزیز  مشتبا جان شما از من می خواهی  که یک مقاله راجع به تئاتر بنویسم

همیشه برای من جالب است که در مورد چیزی بنویسم که هیچ چیزی در موردش نمی دانم.

 و اما تئاتر همیشه بهش می گویم ای تئاتر جان من چه در مورد تو میدانم؟

می گویم چه میدانم .و خیلی می گذرد اما رابطه مان از تکرار همین جمله ها فراتر نمی رود.  دلم برای خودم می سوزد شده ام چار تا استخوان با یک روکش نا مرغوب و یک سوال که ای تئاتر جان....

میخواهم بگویم که گفته باشم که بدانم که می دانم و حواسم هست که بد جوری به چیزی که ربطی بهش ندارم گره خورده ام. دلیلش شاید این باشد که تئاتر مرا دوست دارد  نمی دانم چرا این گمان بهترین دلخوشی زندگی من است. البته شما خوب می دانی  این همه ربط در این بی ربطی پیدا کردن فقط کار خود من است من اینجا زندگی می کنم در شهری که نمی دانستم اینقدر دلم برای دریایش تنگ می شود  همین جا است که به تئاتر می روم با دلی که برای دریا تنگ می شود و دو پایی که همیشه احساس می کنم تعدادشان باید بیشتر باشد چه میدانم مثلا" چارتا  پنج تا .  تعجب نکن چون دیگر تعجب نمی کنم . وقتی بدانی با آن که من  5 کیلو بیشتر نیستم  ولی همیشه  100کیلو روی  دوشم  بار دارم. قبل از اینکه از تئاتر بگویم و از بار روی دوشم  یه چیزی یاد آمد که بگویم  برای خودت فقط  مشتبا ، بدجور دلم می خواهد با حمید سوریان کشتی بگیرم ، اما حالا با بار  روی دوشم که 100کیلو است .. ... راستش را بخواهی الان تصمیم گرفتم  راجع  به ش  حرفی نزنم  و تئاتر ، دلم می خواهد حرفهای قشنگی راجع به تئاتر بزنم چقدر این راجع به  راجع به  در این متن زیاد شد راجع به  این مسئله هم بعدا"حرف می زنیم  جانم برایت بگوید تئاتر خیلی خوب است

آنقدر خیلی خوب است که اگر  100جان  دیگرهم نصیبم می شد بازهم  تو لوپی می انداختمشان توی همین کالبد استخوانی و راه می افتادم توی همان جاده ای که خودم برای رسیدن به تئاتر کشیده ام . اینجا همه ی مردم تئاتر را دوست دارند مثل همه ی مردم دنیا ، اما سرشان شلوغ است و دلشان خلوت خب معلوم است ما باید چاره ای بیندیشم  ولی نه برای تئاتر، برای خودمان برای خومان که بدانیم چطور جایی  بازی کنیم  به  دل مردمان مان، راستش را بخواهی سخت است چون در این راه اگر ذره ای اشتباه کنی فورا" می روی توی سر شلوغ مردم و مطمئن باش یک جایی درآن شلوغی گم می شوی و حتما"  می فهمی که رفتن توی سر کسی آسان است ولی توی دلش مشکل،پس اگر روزی دانستی که مردمت به تو فکر می کنند زیاد هم خوشحال نشو چون دوری وقتی کسی به تو فکر می کند پایدوری،خیلی وسط است و اما اگر دانستی احساست می کنند خوشحال شو  حتی پیشنهاد می کنم یک جایی گیر بیاور و برو برای خودت برقص،چون احساس پر ازنزدیکی است،تو مقرب درگاه کسی هستی که احساست می کند.

دوست عزیزم مشتبا،راهش شخصیت است ما باید پشت کارهایمان شخصیتی داشته باشیم پس اول باید در جهت خودشناسی تلاش کنیم که رسالت هنر به جز معرفت نیست،وانگی قبل از آنکه تقصیر تعقصیر کنیم و معقصر دستگیر کنیم به خودمان بیایم با جام  پر از باده ی خویش که به اصل مان وصل کند و دیگر نترسیم و نگران نباشیم تئاتر راه خودش را بلد است و دائم دنبال آدمهای خودش میگردد .اگر روزی سراغ شما آمد و خواست که بر پشتش سوار شوید مبادا که با آن در میدان مسابقات بتازید و خودتان را برای دوست و آشنا و غریب نمایش بدهید که این تئاتر است و از  امثال آن اسب ها و خرها  و اشتران نیست و روزی چنان به زمینتان خواهد انداخت  که ندانید این شماید که به خاک افتاده اید یا پسر عموی  مادرتان.

 

جواد انصاری زاده اسفند 1391