ماهی‌بالی

ماهی‌بالی

بزرگترین شهوت بازیگر تئاتر تجربه کردن است پس نقاشی می کشد عکس میگیرد مجسمه می سازد ساز می زند....
ماهی‌بالی

ماهی‌بالی

بزرگترین شهوت بازیگر تئاتر تجربه کردن است پس نقاشی می کشد عکس میگیرد مجسمه می سازد ساز می زند....

نیامده مرتضا برادر سودابه

خانه ما قبل از رفتن تو خراب بود

بعد شد خراب تر

تفاوتش در تر شدن چشمان مادر بود

همین کلمه ی دو حرفی دنیای ما را ویران کرد

و خنده ته دل را بر لبانمان کشت برای ابد

مروارید

پراز کشف سفیدی صدف است

تو غوص کردی

آبش در چشمان مادر

سرگیجه ، درد سر ، سیاهی بود تو نبودی 

شاکی ام از این حوری چوبی که بی پارو و بازوی پیچیده تو برگشت

به صدف نه ساز نه صید نه کوسه سنگ دندان سرگردان

ما هیچ کدام را نمی خواهیم

ما مرتضا را می خواهیم با تک پوش بنفش

و دمپایی دو بنده که شرق شرق صدا می داد لب آب 

نه تو یوسف بودی نه خانه کلنکی ما کنعان

گچ می ریزد از سقف

توی خواب صورتمان سفید می شود

و خدا ساکت است سالهاست 

اسطوره به ما که می رسد تعریف می شود تکرار نمی شود

رنج ابدی است اما چرا خدا چرا  

ما به پیکر خزه بسته تو

که ماهی ها شصستش را تک زده باشند

رضا دادیم باز نداد تو را 

دور حیاط گشته دود می کند

هوس بوسیدن نرمای زیر گردن ات به دلش مانده برای یک بار

تو رو خدا خودت بیا برادر 

نه جدال دو جناح کوچه ما

نه چاقو نه چراغ شکستن ها تو را از ما نگرفت

گشنگی

این شکم کارد خورده ی من بود که گفت حلوا حلوا

و تو خود را زدی به زوال دریا 

سودابه زیر شمع چه می نویسی مادر

کور می شوی بی شوهر می مانی دختر 

مردی نمانده مرتضا

پسرهای محله قدشان کش آمده تا دیوار خانه

تشت می دزدند شلوار از روی بند بلند می کنند دخترانگی مرا در صدای خاموش خفه

تفنگ های چوبی سرنگ شده

سر افتاده زیر پا

من تلخ شده ام مرتضا

امشب به خواب مادر بیا

تا فردا دوباره دروغ نگویم 

مرتضا آمده بود ماهی هوور در دست

و باد خنک در کاکل پریشان اش می پیچید 

زغال را سرخ کن سودابه

تا مرتضا با بوی گشته خانه را از هوا بیابد

ماهی ها چشمش را خورده اند شاید

که راه خواب مرا گم کرده است 

بیا برادر بیا

خط سرخ آتش می چرخد در هوا

برادر بیا  

بندرعباس تیر ماه ۱۳۸۸ 

ابراهیم پشتکوهی